سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 داستان جذّاب 

 

به نام خدا

مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند:

 

انگشتش سینه‌ام را سوزاند!

  عالم زاهد، حاج‌آقا سیّد هاشم حائری، فرمود: «من از یک یهودی صد دینار قرض گرفتم. پس از این که نصف آن را پس دادم، دیگر او را ندیدم و هر چه گشتم، او را پیدا نکردم.

     شبی خواب دیدم که قیامت برپا شده است و مردم برای حساب‌وکتاب ایستاده‌اند. خدا با لطفش به من اجازه‌ی ورود به بهشت داد.

     هنگامی که در صراط (1) قرار گرفتم، ناگهان آن یهودی، مانند شعله‌ای، از آتش جهنّم بیرون آمد، راه عبور را بر من بست و گفت: “تا پنجاه دینار مرا ندهی، نمی‌گذارم که از صراط بگذری.” گریه کردم و گفتم: من در این‌جا پولی ندارم که بدهم.

     گفت: “پس بگذار یک انگشتم را روی یک عضو تو بگذارم.” پذیرفتم. هنگامی که انگشتش را بر سینه‌ی من گذاشت، از شدّت سوزش بیدار شدم و دیدم که سینه‌ام زخم شده است و دارد سخت می‌سوزد!»

     آن‌گاه این عالم بزرگوار سینه‌اش را باز کرد و پس از این که همه‌ی حاضران دیدند زخم سختی روی سینه‌ی او است، گفت: «تا کنون هر چقدر درمان کرده‌ام، خوب نشده است.»

     همه‌ی بینندگان با صدای بلند گریستند.

(1) پلی روی جهنّم که در میان قیامت و بهشت قرار دارد.


مشاهده‌ی داستان‌های دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2020/03/153/ .

کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.


(نظرها (

تاریخ بارگزاری: پنج شنبه 98/12/15

 

فهرست کل یادداشت‌های وبلاگ «یک لحظه با یک طلبه»

نکته ها از گفته ها
ابیات معنوی
ابیات مهدوی
شعر معنوی
نکات خواندنی درباره ی حضرت استاد بِنیسی
ابیات مهدوی
ابیات زیبا
پند پیران بر پوران (پسرانه ها)
پیام معنوی
ابیات معنوی
حرف های طِلایی (دخترانه ها)
یک درخواست از همراهان وبلاگم
[عناوین آرشیوشده]