سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 زندگینامه ی حضرت استاد بِنیسی 

 

به نام خدا

زندگینامه‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به قلم ایشان، قسمت 37:


... مادرم دید که من حرف‌‏هاى به‌اصطلاحْ گنده‌‏گنده مى‏زنم، گفت: «خب شیرخدا! از اوّل تعریف کن؛ ببینم چه‌‏جورى شد که تو جلو مسجد رفتى و با عبدل کشتى گرفتى.»

     گفتم: «مادر! راستش را می‌‏خواهى، چند روز پیش که در کارخانه پیش بابا و پدرم کار می‌‏کردم، یکمرتبه عمومهدى غیبش زد. هیچ کدام از ما نمی‌‏دانستیم که او به کجا رفته.

     باباحسن به من گفت: "برو همه‌‏جا را بگرد و عمو را پیدا کن [و] بگو: "بابا کارَت دارد؛ زود بیا." من به سراغ عمومهدى همه‌‏جا را گشتم و پیدایش نکردم.

     از کوچه‌ی پایین میدان رد می‌‏شدم که صداى هوراى جوانان کشتی‌‏گیر دِهِمان را از جلو مسجد شنیدم. خودبه‌‏خود گفتم بروم ببینم عمومهدى آن‌‏جا است؟ این بود [که] خواه‌‏وناخواه به طرف جلو مسجد که جوان‌‏ها کشتى می‌‏گرفتند، رفتم.

     وقتى به آن‌‏جا رسیدم که عمومهدى با سلطان‌‏على کشتى گرفته بودند و هر یکى سخت کوشش می‌‏کرد که پشت دیگرى را به زمین بمالد و برنده شود؛ آن‏گاه همه، سلطان‌‏على را تشویق می‌‏کردند که او برنده شود و عمومهدى را به زمین بزند؛ ولى من ... .

منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 49 و 50.


مشاهده‌ی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2019/04/176/ .

کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.


(نظرها (

تاریخ بارگزاری: چهارشنبه 99/1/27

 

فهرست کل یادداشت‌های وبلاگ «یک لحظه با یک طلبه»

نکته ها از گفته ها
ابیات معنوی
ابیات مهدوی
شعر معنوی
نکات خواندنی درباره ی حضرت استاد بِنیسی
ابیات مهدوی
ابیات زیبا
پند پیران بر پوران (پسرانه ها)
پیام معنوی
ابیات معنوی
حرف های طِلایی (دخترانه ها)
یک درخواست از همراهان وبلاگم
[عناوین آرشیوشده]