سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 زندگینامه ی حضرت استاد بِنیسی 

 

به نام خدا

زندگینامه‌ی ‌مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به قلم ایشان، قسمت 14:


فکر می‌کردم که آخِرسر چه خواهد شد: آیا مادرم خوب می‌شود یا نمى‌شود. آیا او را به تهران مى‌برند یا نمى‌برند؛ البتّه فقط اسم تهران را شنیده بودم. نمى‌دانستم چگونه‌جایى است. خودبه‌خود مى‌گفتم اگر مادرم را به تهران ببرند، پس ما را پیشِ چه کسى مى‌گذارند؟ خانه‌ی عمو که نمى‌رفتم؛ چون با پسرش دعوا کرده بودم؛ او یداللّه را زده بود؛ من هم او را زدم. زن‌عمو آمد و من و یداللّه را از خانه‌شان بیرون کرد. دیگر من آن‌جا نمى‌رفتم و به خانه‌ی خاله‌سارا و دایى‌کاظم هم نمى‌خواستم بروم. من فقط مادرم را مى‌خواستم که پهلوى او باشم و مادرم را، مثل جانم دوست داشتم.

     در این فکر و افکار بودم. شنیدم که مادرم پدرم را آرام‌آرام صدا مى‌کند: «اسماعیل؛ اسماعیل! پا شو. وقت نماز شب هست؛ درست، همان وقتى که هر شب پا مى‌شوى و نماز مى‌خوانى.»

     پدرم هر شب، نماز شب مى‌خواند. من چند بار به صداى گریه‌ی او که بعد از نماز شب مى‌گریست، از خواب بیدار شده و از مادرم پرسیده بودم که چرا پدرم گریه مى‌کند؟ مادرم مى‌گفت: «از ترس خدا؛ از ترس عذاب خدا.» من دیگر آن موقع، عقلم به جایى نمى‌رسید که چرا آدم از خدا بترسد؟ آیا واقعاً ترس از خدا است و یا ترس از عمل خِلافى که انسان انجام مى‌دهد؟

     در هر صورت، پدرم شخص باتقوا و پرهیزکارى بود و همیشه به یاد خدا بوده. او سعى مى‌کرد هرگز دروغ نگوید و گناه نکند.


منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 26 ـ 28.

 

مشاهده‌ی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسی‌ها: http://benisiha.ir/2017/10/176/ .

کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.


(نظرها (

تاریخ بارگزاری: دوشنبه 98/1/26

 

فهرست کل یادداشت‌های وبلاگ «یک لحظه با یک طلبه»

نکته ها از گفته ها
ابیات معنوی
ابیات مهدوی
شعر معنوی
نکات خواندنی درباره ی حضرت استاد بِنیسی
ابیات مهدوی
ابیات زیبا
پند پیران بر پوران (پسرانه ها)
پیام معنوی
ابیات معنوی
حرف های طِلایی (دخترانه ها)
یک درخواست از همراهان وبلاگم
[عناوین آرشیوشده]