|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 20: پدرم براى خواندن نماز صبح آماده شد و من در کَنارش قرار گرفتم. مادرم گفت: «صبر کنید من هم بیایم؛ نماز جماعت بخوانیم.» پدرم گفت: «اگر حالت خوب نیست، تو نشسته، سر جاى خود، نمازت را بخوان.» مادرم گفت: «مىتوانم پا شوم. وقتى که مىتوانم، چرا نشسته بخوانم؟»؛ سپس «یا اللّه» گفت، پا شد، آرامآرام به حیاط رفت و وضو گرفت، برگشت، پشتسر پدرم ایستاد. اوّل، دو رَکعت نافلهی نماز صبح را خواندیم و بعد، سهتایى نماز صبح را دستهجمعى خواندیم. وقتى آدم این صحنهها را از زمان کودکیاش به خاطر میآورَد، خیلى لَذّت میبرد. نماز صبح در گوشهی اتاق یک دِه دورافتاده، با جماعت که جمعاً سه نفر بودیم. پدرم جلو ایستاد و من در کنارش و مادرم پشتسر پدرم. نماز جماعت خواندیم. بعد از خواندن نماز صبح، پدرم دعاهاى زیادى با صداى بلند خواند و ما هم هر چه او میگفت، مىگفتیم تا این که هوا گرگومیش شد. منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 33 و 34. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 37
مجموع عابران: 441125
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|