|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به قلم ایشان، قسمت 26: گفتم: «مادر!... همین الان از جایت بلند شو؛ رختخوابت را با هم جمع کنیم. هر که هم به خانهمان آمد، بگوییم که تو خوب و خوب شدهاى. اصلاً این جریان دستمال را هم به کسى نگوییم.» مادرم سرش را از لابهلاى دستهایش درآورد و گفت: «خوب گفتى شیرخدا!. پا شده، رختخواب را جمع کنیم. زنهاى دِه، هر روز اینجا جمع میشوند. به عنوان این که از حال من جویا شوند، میآیند. حرفهایى مىزنند که آن حرفها آدم سالم را هم مریض میکند. یکى، از مریضى چندسالهی باباامیر حرف میزند که هفده سال است به رختخواب افتاده و مثل یک پلاس کهنه پوسیده است. دیگرى از سرطان زهراسلطان حرف میزند. آن یکى، از یَرَقان شوهرش بازگو میکند. مرض وباى عموتقى هم که نقل دهان همه شده و همچنین میگویند: "خانوادهی عبدالصّمد، همگى، سل گرفته بودند." خلاصه: آنقدر از این حرفها میزنند و از جن و پرى و از ما بهتران میگویند که آدم فکر میکند که دنیا برایش تمام شده و تمامى مرضهاى عالَم در بدن او جمع شدهاند. اگر مردى پیدا بشود جلو دهان اینها را بگیرد، خیلى خوب میشود و هیچ کس هم مریض نمیشود.» گفتم: «مادر من! من جلو دهان همهشان را میگیرم. بعد از این نمیگذارم پیش تو یک حرف از مریضى دیگران و از جن و پرى و از ما بهتران بگویند. اگر نتوانستم جلو دهانشان را بگیرم، همهشان را از خانهمان بیرون میکنم!» منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 38 و 39. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 48
مجموع عابران: 440882
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|