|
||||
به نام خدا
کاش همهی عمرم یک شب بود! مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند: او از عابدان و زاهدان زمان خود بود و شبهای هفته را نامگذاری کرده بود: فُلان شب، شب رکوع است؛ فلان شب، شب سجود است و فلان شب...! هر شب تا صبح، با همان روش، عبادت میکرد! از او پرسیده شد: «خسته نمیشوی؟» گفت: «کاش همهی عمرم، یک شب بود و آن شب را به رکوع و سجود بهسر میبردم و زارزار گریه میکردم!» به نیمهشب که همه، مست خواب خوشند / من و خَیال تو و گریههای دردآلود زمانی حضرت امیرالمؤمنین، امام علی ـ سلام الله تعالی علیه. ـ رهسپار جنگ صِفّین شدند. این مرد قدبلند، در حالی که شمشیری بزرگ و سپری بزرگتر همراه داشت، از وطنش، یمن، به محضر ایشان رسید، زانو زد و عرض کرد: «یا علی! دستتان را بدهید تا با شما بیعت کنم.» حضرت پرسیدند: «چگونه بیعت میکنی؟» عرض کرد: «به گونهای که در رکاب شما به شهادت برسم.» حضرت پرسیدند: «نامت چیست؟» عرض کرد: «اُویْس قَرَنی.» مشاهدهی داستانهای دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها: http://benisiha.ir/2019/05/153/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 88
مجموع عابران: 440922
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|