|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 34: ... وقتى باباعلى خواست در را باز کند، من بهتندى به گوشهی حیات دویدم تا متوجّه نشود که به حرفهاى آنها گوش میکردم. باباعلى از اتاق خارج شده، یک نگاهى به این سو و آن سو کرد؛ گویا چشمش دنبال من بود [تا] ببیند کجا ایستادهام و چه میکنم. دید که گوشهی حیات هستم. با حالت غیظ [= خشم]، نگاهى بر من انداخت و به طرف کوچه به راه افتاد. من خواستم پیش او رفته و عذرخواهى کنم؛ ولى غرورم اجازهی این کار را نداد؛ چون خودبهخود فکر میکردم من که کار بدى نکردهام. به باباعلى گفتم: «حرف کسى را در خانهی ما به زبان نیاور. به ما چه که نهنهکلثوم چه شد و چگونه مریض شد؟» این که حرف بدى نبود که من از او عذرخواهى کنم. اصلاً من تصمیم گرفته بودم جلو کسانى را که این حرفها را میزنند، بگیرم یا به خانهمان راه ندهم. باباعلى را که نمیشد راه نداد؛ چون او پدربزرگ من و پدر مادرم بود. حالا آمد و مادرم را دید و خواست حرفهاى دیگران را بزند، که من گفتم: «این حرفها را در خانهی ما نزن.» خلاصه: کار بدى نکردم که عذرخواهى کنم. به هر حال پیش او نرفته و عذرخواهى نکردم. او از حیات خارج شد و درِ حیات را هم پشتسرش بهسختى کوبید و رفت. ... منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 47 و 48. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 52
مجموع عابران: 441579
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|