|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 35: ... بعد از رفتن او [= پدرِ مادرم]، مادرم مرا صدا زد: «شیرخدا؛ شیرخدا! کجایى؟ بیا اینجا؛ بیا اینجا؛ ببینم براى چه به میدان کُشتى رفته بودى و آنجا با که کشتى گرفتى و آخرسر چه شد. چرا همه میدانند تو چه میکنى [و] فقط من نمیدانم؟ مگر دهها بار نگفتم به میدانِ جلو مسجد، جایى که جوانان و نوجوانان کشتى میگیرند، نرو. براى چه رفته بودى آنجا؟ این کارها چیست که تو میکنى؟ روح ما هم از این کارها خبر ندارد. ما، در این دِه، یک خانوادهی فقیر هستیم. میبینى که دستمان به دهنمان نمیرسد. با سیلى، صورتمان را سرخ نگه داشتهایم. به جاى نان، آبرو میخوریم و به جاى آب، حیا مینوشیم؛ پس تو چرا مثل ما نیستى؟ کارهاى گندهگنده انجام میدهى. میروى با پسر کدخدا کشتى میگیرى. میدانى آنها که هستند؟ تو را یک لقمه کرده و میخورند [و] صدایمان به هیچ جایى نمیرسد. بیا؛ ببینم چه کار کردى [و] با که کشتى گرفتى.» من از این که مادرم را دلخور و ناراحت کرده بودم، با شرمندگى پیش مادرم رفتم. ... منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 48 و 49. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 82
مجموع عابران: 440589
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|