|
||||||||||||||||||
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) بهترین ثروت همینکه اسکندر، پادشاه مَقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای کلّ یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد، از همهی طبقات برای تبریک نزد او میآمدند؛ امّا دیوگنس (دیوژن)، حکیم معروف یونانی، که در کورینت بهسر میبرد، کمترین توجّهی به او نکرد. اسکندر شخصاً به دیدار او رفت. دیوژن که از حکمای کلبی یونان بود، ـ شِعار این دسته، قَناعت و استغنا و آزادمنشی و قطع طمع بود. ـ در برابر آفتاب دراز کشیده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او میآیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شُکوه پیش میآمد، خیره کرد؛ امّا هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او میآمد، نگذاشت و شعار استغنا و بیاعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد؛ سپس گفت: «اگر از من تقاضایی داری، بگو.» دیوژن گفت: «یک تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده میکردم. تو اکنون جلو آفتاب را گرفتهای؛ کمی آنطرفتر بایست!» این سخن در نظر همراهان اسکندر، خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند عَجَب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمیکند؛ امّا اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفْس دیوژن، حقیر میدید، سخت در اندیشه فرورفت. پس از آن که به راه افتاد، به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند میکردند، گفت: «بهراستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوژن باشم!» منبع: تاریخ علم، تألیف جرج سارتن، ترجَمهی آقای احمد آرام، ص 525؛ برگرفته از: مجموعهآثار استاد شهید مطهّری، ج 18، ص 395 و 396 (داستان راستان، داستان 93). «صائب»! ز ناز دایهی بی مِهر، فارغ است / طفلی که با مکیدن انگشت خو گرفت! صائب تبریزی کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) به انسانبودنت شک کن، اگر مستضعفی دیدی ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی به انسانبودنت شک کن، اگر چادر به سر داری ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی به انسانبودنت شک کن، اگر قاریّ قرآنی ولی در درک آیاتش دچار شکّ و تردیدی به انسانبودنت شک کن، اگر گفتی خداترسی ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی به انسانبودنت شک کن، اگر هرساله در حجّی ولی از حال همنوعت سؤالی هم نپرسیدی به انسانبودنت شک کن، اگر مرگ مرا دیدی ولی قدر سَری سوزن ز جای خود نجنبیدی از: مریم نیکوبخت. کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) احترام شگفتانگیز و متقابل یک پدر و پسرش حضرت آقا [= آیتالله العظمی محمّدتقی بَهجت ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ ]… فرمودند: «مرحوم علّامه [حلّی]، صاحب کتاب “قواعد”، نسبت به فرزندش، فخرالمحقّقین، بسیار با احترام برخورد میکرد؛ کَما این که مرحوم فخرالمحقّقین هم نِهایت ادب را نسبت به پدر بزرگوارش رعایت میکرد. فخرالمحقّقین وقتی نام پدرش را میبَرد و کلامی از او نقل میکند، در تکریم مقام پدرش، جَناب علّامه، به طور مکرّر میفرماید: “علیه منّی السّلام.” [= بر او از من سلام باد.] و آن پدر عالم و بزرگوار هم دربارهی فرزندش عبارت عجیبی به کار برده و آن، کلمهی “مولای” است؛ یعنی: آقا و مولا و سَرورم، فخرالمحقّقین!» منبع: حدیث دلتنگی، ص 143. کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) کودکانی که هیچ گاه زندگی نکردند! پولها را شمرد تا این که بغضهایش رسید تا گریه گفت: «آقا! حراج» با غصّه، گفت: «خانم! حراج» با گریه داد زد: «مادرم عمل دارد، یک بغلْ بغض در بغل دارد دکترش گفته راه حل دارد، دارد امّا هزینهها»،... گریه فکر مادر که سور و ساتش را...، شهرداری همه بِساطش را... نانِ شبماندهی بیاتش را خورد و با بغض بیصدا گریه... کودکی دربهدر به فکر نان، فکر تلخ هزینهی درمان عصر پاییز و بارش باران، درد دارد در این هوا گریه دکترش گفته بود: «باید که...»، هی دعا میفروخت، شاید که از پسِ خرج آن برآید که...، کار کودک فقط دعا، گریه گفت که قول میدهم حتماً خرج درمان و این عمل را من... تا زمانی که زندهام، اصلاً غم نخور مادرم!، چرا گریه؟ کار می کرد کلّ سالش را، جمع میکرد تا ریالش را بغض میکرد هی سؤالش را: تا کجا درد؟! تا کجا گریه؟! فرصت او تمام شد آخر، آب از سر گذشت تا مادر چشم خود را ببندد و دیگر، تا سرانجام ماجَرا... گریه پیش چشم تمام دکترها مادرش را گرفت بیپولی رفت پای بِساط خودْ کودک، او تمام مسیر را گریه... فکر مادر برای او غصّه، بندِ پایان ندارد این قصّه زندگی یعنی: ابتدا گریه، زندگی یعنی: انتها گریه از: محمّد محمودآبادی.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) شرط خواندن فلسفه و عرفان استاد [علّامه سیّد جلال الدّین] آشتیانی، از مَعدود [= اندک] کسانی بودند که از اَوان [= آغاز] جوانی، خوب میدانستد که چه باید بکنند. … استاد همیشه میگفتند: «هر کسی بخواهد #فلسفه و #عرفان اسلامی بخواند، اوّل باید اصول عقاید بخواند تا در وادی [= سرزمین] حیرتآور عرفان و فلسفه، سردرگم نشود.» منبع: یک شمع روشن کنید، ص 1. کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) نسبت حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله تعالی علیه. ـ و قرآن کریم به دلم چون زنى آتش، بکن اندیشه از آن چشمپوشى کن از آن یار که اَندَر نظرش هر که در مَزرَع دل، دانهی مِهر تو فشانْد آن که لب جرأت بوسیدن پایش نکند فیض روح دَم عیسی بوَد اَندَر لب آن ای کلاماللَّه ناطق! تو نباشی قرآن رتبهی تو است ز قرآن به مراتبْ افزون حور روبَد به مژهْ خاک درت «رضوانى»! از: سیّد محمّد فصیحالزمان (رضوانی). منبع: در محفل روحانیان، ص 60 و 61. کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) امامزاده علیّ بن جعفر (علیهما السّلام)، بخش 2 4. کسی از ایشان پرسید: «شما با این سنّ زیاد و با این مقام[های علمی، معنوی و اجتماعی] و در حالی که فرزند امام صادق ـ علیه السّلام. ـ هستید، دربارهی این نوجوان [= حضرت امام جواد ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ] چنین می گویی [که ایشان امام است]؟» او پاسخ داد: «تو را چیزی جز شیطان نمیبینم! چه کنم اگر خدا او را شایسته[ی امامت] دیده؛ امّا این ریش سفید را برای آن، اهل ندانسته است؟» (ص 180). 5. همچنین نقل شده است که او برخاست و کفشهای حضرت امام جواد ـ سلام الله تعالی علیه. ـ را جفت کرد تا ایشان بپوشند (ص 179). 6. فرموده است: «همگام با برادرم، در حالی که ایشان خانوادهاش را همراه داشت، چهار بار، پیاده به عمره مشرّف شدم. یک بار 26 روز، بار دیگر 25 روز، دیگربار 24 روز و بار آخِر 21 روز طول کشید.» (ص 166). 7. مسائل بسیاری را از برادرش، حضرت امام کاظم ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ، روایت کرده است (ص 166). 8. شیخ مفید ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ نوشته است: «علیّ بن جعفر و برادرش، اسحاق، دو شخصیتی هستند که هیچ کس در فضیلت و تقوای آنان اختلاف نکرده است.» (ص 184). برخی گفتهاند که قبر شریف ایشان در گلزار شهدای شهر قم است؛ اگرچه نظر بعضی دیگر این است که امامزادهی مدفون در آنجا، از نوادگان ایشان است و قبر شریف خود ایشان، در منطقهی عَریض شهر مدینهی منوّره میباشد. کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
به نام خدا
(به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) امامزاده علیّ بن جعفر (علیهما السّلام)، بخش 1 1. کوچکترین پسر حضرت امام جعفر صادق ـ سلام الله تعالی علیه. ـ بود (سبزپوشان، ص 158). 2. معتقد به امامت پدرش، برادرش (حضرت امام کاظم)، برادرزادهاش (حضرت امام رضا)، نوهی برادرش (حضرت امام جواد) و پسر ایشان (حضرت امام هادی) ـ سلام الله تعالی علیهم ـ (ر.ک: همان، ص 165، 171، 176 و پس از آن، و ص 186) بود و این یعنی: تسلیم کامل در برابر امامت. 3. راوی نقل کرده است که من دو سال در نزد او بودم و هر حدیثی را که او از امام کاظم ـ علیه السّلام. ـ شنیده بود و نقل میکرد، مینوشتم. روزی در مسجدالنّبی ـ صلّی الله علیه و اله و سلّم. ـ در محضرش نشسته بودم که امام جواد ـ علیه السّلام. ـ وارد شد. او برجست و بدون کفش و عبا، نزد آن حضرت رفت، دست ایشان را بوسید و احترام کرد. امام جواد ـ علیه السّلام. ـ به او فرمود: «ای عمو! بنشین. خدا بر تو رحمت کند.» او گفت: «آقای من! چگونه من بنشینم؛ در حالی که شما ایستادهاید؟» هنگامی که [صحبت آنان پایان یافت و] علیّ بن جعفر به جایگاهش برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: «شما، با این که عموی پدر او هستید، اینچنین [فروتنانه] با او رفتار میکنید؟» او ریشش را با دست گرفت و گفت: «خاموش باشید! اگر خداوند عزیز و جلیل، [صاحب] این ریش را شایسته[ی امامت] ندانست و این کودک را شایسته دانست و به او چنین مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه بر خدا از سخن شما! من بندهی او هستم!» (همان، ص 177 و 178). کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 11
مجموع عابران: 440518
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|